وقتی آرام آرام از پله های مطب بالا میروی و گاهی توقف ناچیزی میکنی و نفس عمیقی میکشی و به راهت ادامه میدهی یعنی دوران سالمندی فرا رسیده …
تک تک سرامیک های کف مطب را میشماری و آرام عصایت را کنار صندلی میگذاری و خیره به چشمان پزشک می نگری تا چه بشنوی …
پنجره اتاق را باز میکند و نگاهی به دوردسترین نقطه میاندازد و زمزمه کنان در گوشت میخواند که نیاز به آرامش و آسایش داری …
نیاز به کوه و جنگل و دریا، نیاز به دشت و جلگه ،نیاز به بوی باران داری
و تو میایی با کوله باری از ناملایمات ،آلام .نگرانی ها..و ارام ارام از دل البرز و هم مسیر رود هراز به سرزمین علویان می رسی …
تو به سرزمین خفته در دل جنگل و دریا می پیوندی …
تو رهسپار سرزمین شالیزار ها میشوی
تو همسفر باران شدی و آمدی تا آخرین لحظات عمرت را کنار شالیزار باشی و بوی شالی عمق وجودت را سیراب کند …
حالا سوال این است ؟؟؟
کجا بروم؟؟
چگونه زیست کنم ؟؟
در بین گل و گیاهان و دربین شالیزارها که باد گیسوی شالی ها را به سوی عشق می کشاند بنایی بسیار زیبا بنا شده بنایی به نام اریکه مهراوران کهریزک کاسپین سرخ رود.
میایی در سرخرود دل به شالیزار میدهی و دردل شالی ها در دل گل و گیاه به اریکه آرامش میرسی …
پنجره اریکه روبه دماوند همیشه استوار ..
در فراسوی نگاهت به هر جا که بنگری شالیزار است و گل و گیاه …
غروب ها صدای جیر جبرک ها و صدای قورباغه های شالیزار طنین انداز می شود
و تو آهی آرام میکشی و افسوس که چرا نگین جانم را زودتر نیافتم…
آفتاب دیگر به خواب میرود و قرمزی افق از پنجره اتاق دلت نمایان می شود ..
وتو میمانی تا شقایق دلت بخواب رود
واین انتهای مهمانی توست
به اریکه مهر آوران کهریزک کاسپین سرخ رود خوش آمدی
- نویسنده : مهدی محمدی
- منبع خبر : محمودآباد آنلاین