سرانجام دو شاعر محمودآبادی که هنر آنها را بهم پیوند داد
سرانجام دو شاعر محمودآبادی که هنر آنها را بهم پیوند داد
محمودآباد آنلاین : به منظور معرفی شاعران و نویسندگان توانمند محمودآبادی ، در نظر گرفتیم یک شنبه های ادبی را راه اندازی نمائیم و در دهمین بخش ستون ادبى محمودآباد آنلاين شما را با زوج شاعر و هنرمند بنام های سمانه سعیدی مقدم زاده و علی رستمی آشنا خواهیم کرد.

ام البنین (سمانه) سعیدی مقدم زاده در تاریخ ۱۳۶۴/۷/۱۹ در شهرستان محمودآباد، در میان خانواده ای مذهبی، هنرمند و ادب دوست متولد شد.

ایشان که نوه ی شاعر گرانقدر معاصر مرحوم “درویش حسن باقری –ملقب به خوش گوی مازندران-” است، ذوق هنری و علاقه مندی به ادبیات از کودکی با او همراه بوده است و به واسطه ی  داستان سرایی ها و شاهنامه خوانی های پدربزرگ و نجواهای زیبای امیری، و کتولی و طالبایی که سر می داد، استعداد شاعری نیز هم پای کودکی هایش رشد می کرد و بزرگ می شد؛ نخستین داستان ها و شعرهایش را در همان سنین کودکی، در ایامی که لابه لای انبوه کتاب های کتابخانه ی پدربزرگ غرق می شد، سرود.

این ذوق و استعداد هم چنان با او بود تا زمانی که در دوران تحصیلش در مقطع دبیرستان تصمیم گرفت به همراه جمعی از دوستان ادبیات دوستش محفل شعر کوچکی را در مدرسه به راه بیاندازد، که نتیجه ی این محفل کوچک برگزیده شدن در چندین جشنواره و همایش دانش آموزی در سطح استان و کشور بود.

زمانی که محفل کوچک شاعرانه شان در مدرسه دیگر پاسخ گوی نیاز روح بلند پرواز آن ها نبود، به دنبال چاره ای گشتند برای برداشتن قدم هایی بزرگ تر و چالش هایی جدی تر؛ در نتیجه ی این جست جو با انجمن شعر و ادب شهرستان یعنی “صبا” آشنا شدند و در سال ۱۳۸۰ تصمیم گرفتند با حضور مستمر در انجمن، تحت نظارت مستقیم “استاد عقیل زروک”، نگاه جدی تر و حرفه ای تری به مقوله ی شعر داشته باشند.

اما به غیر از سرنوشت شاعرانه، سرنوشت دیگری هم در آن انجمن برای این بانوی گرامی رقم خورد…!

سال های ابتدایی حضورش در انجمن صبا هم زمان شد با حضور جوانی پرشور و دغدغه مند به نام “علی رستمی”.

شعبانعلی (علی) رستمی ثانی در تاریخ ۱۳۶۲/۲/۳۱ در شهرستان محمودآباد متولد شد.

علی رستمی با این که متولد محمودآباد بود اما از کودکی بیشتر ایام تابستان خود را در دل کوهستان های سرسبز به خصوص “کوه کجور” سپری می کرد؛ این همنشینی با طبیت بکر و کوه های زیبا رفته رفته باعث شکل گیری جریان شاعرانه ای در وجودش شد که بعد از مدتی تصمیم گرفت دست به قلم شده و جوشش تازه ی درونش را در قالب کلمات به روی صفحه به تصویر بکشد.

پس از شناختن چیز تازه ای که در وجودش نمایان شده بود و به واسطه ی دوستی قبلی اش با “استاد زروک” در سال ۱۳۸۲ او هم تصمیم گرفت که همان ابتدای کار در جلسات هفتگی انجمن شعر صبا حضور پیدا کند و قدم های نخست را درست و اصولی بردارد.

حضور در آن جلسات جدای از نقد و بررسی ها و چکش کاری هایی که برای شعر علی به همراه داشت، او را به سمت حس جدیدی سوق می داد که برایش بسیار زیبا و هیجان انگیز بود؛ علی رستمی آن ایام که جوانی درون گرا و کم رو اما خون گرم و صادق بود، عاشق و دلباخته ی سمانه ای شد که در آن زمان به شدت فعال و برون گرا بود، به همین خاطر او را بهترین گزینه برای تکمیل پازل نیمه تمام زندگی و شخصیت خود می دانست؛ پس از آن بود که کم کم تعداد اشعار عاشقانه اش بیشتر شد و سعی می کرد با نقد و نظرخواهی از سمانه و رد و بدل کردن کتاب هایشان با هم به نوعی او را هم از احساس خود مطلع کند؛ بالاخره بعد از مدتی این حس زیبا رنگ و بوی دو طرفه ای به خود گرفت و آن ها به اتفاق هم تصمیم گرفتند که خانواده هایشان و همچنین استاد زروک که همیشه نظارتی سخت گیرانه بر این گونه مسائل در انجمن داشت را از اسرار دلشان باخبر کنند تا بتوانند با آسایش خاطر به آشنایی بیشتری از هم دیگر بپردازند؛ نتیجه ی این آشنایی پس از ۴ سال در سال ۱۳۸۴ به بار نشست و موجب ازدواج این خانم و آقای شاعر و هنرمند شد.

امروز که چندین سال از آن ایام می گذرد و نتیجه ی آن وصلت شاعرانه دو نهال نوشکفته به نام هاى روشنک و دارا است؛ با این که سختی ها و مشکلات گذران زندگی اندکی میان آن ها و جمع شاعرانه شان فاصله انداخته،  این زوج هنرمند بدون ادعا و بدون دغدغه ی حضور در جشنواره ها و همایش ها، در گوشه ای از شهر، در کارگاه کوچک خود، به چوب ها جانی دوباره می بخشند و شاعرانگی را در آن ها جاری می کنند تا هرچه زیباتر و دلرباتر به دست علاقه مندانش برسند و پیام عشق و هنر را به گوش ساکنین سرزمین دل برسانند.

آرزوی سلامت و سعادت داریم برای این زوج هنرمند شهرمان.

 

تنهایی من کوهی ست

میان اقیانوس آرام

رودی ست در آمازون

و نجواى عاشقانه باد است

در گوش اورست….

تنهایی من

کهکشانی ست در چشم هام …

تنهایی ام را دوست دارم

تنهاست….

سمانه سعیدى

 

به گمانم  درخت  بودم

قبل از اینکه نطفه شوم

یا جوی آبى

که هر صبح

از تو جان مى گیرد

#

چه فرق می کند

درخت یا باران

نطفه شدم

به دنیا آمدم

و دست هایم بوی تو را می دهد

بوی گنجشک هاى در باغ

بوی ماهی هاى در آب

یا ماری که

از هر دو بالا می رود ….

مرا بپذیر!

 

سمانه سعیدى

 

پوسترها را از دیوار کندم

دیوار

هنوز دیوار بود…!

 

على رستمى

 

ظرف ها را که شستم

رختها را که شستم

تو را به سطر کشیدم

تصویر زنی که با چراغ می آمد

تصویر زنی که زن بود

می آمد…!

 

على رستمى

  • نویسنده : آذین آزادی
  • منبع خبر : محمودآباد آنلاین