شهرم … سکوتت اشک آور است
شهرم … سکوتت اشک آور است

اواخر اسفندماه هرسال و ایام عید ،بازاریان شهر جهت مهمان نواری مسافران خسته از راه،شب و روزرا نمی شناختند و فضای شهرها بوی بهار نارنج پر کرده بود،همه سراسیمه در حال خرید ،برنامه ریزی های گشت و گذار و عید دیدنی… دست دادن ها ،روبوسی کردن ها ،و آلبوم خوش خاطرات بهار،،، اینها همه با […]

اواخر اسفندماه هرسال و ایام عید ،بازاریان شهر جهت مهمان نواری مسافران خسته از راه،شب و روزرا نمی شناختند و فضای شهرها بوی بهار نارنج پر کرده بود،همه سراسیمه در حال خرید ،برنامه ریزی های گشت و گذار و عید دیدنی…

دست دادن ها ،روبوسی کردن ها ،و آلبوم خوش خاطرات بهار،،،

اینها همه با یک چشم برهم زدن رفت و به خاطرها پیوست ..

حتی برای فوت کسی شرکت در تمامی مراسمات و پوشیدن لباس سیاه جهت تسلی خاطر …

‌حالا دیگر شخصی بیمار نیست که بری عیادت ش ، شهر بیمار است ، شهر در بغض و گرفتاری دسته و پنجه نرم می‌کند،…

درست است ارتباطات سهم بزرگی در زندگی دارد ‌ و همه ناخودآگاه بسمتش میرویم و لی همین ارتباطات بلای جان ماشده است ، ووهان چین و کل دنیا !!!!

چه میدانست ووهان کجاست؟؟‌اولین ارتباط با ووهان یعنی اولین قدم در راه مرگ،،،،

شهرم ،بگذار صورتت را نقاب رنگارنگ بپوشاند تا کسی را نشناسی و قربانی مرگ نشود.

شهرم ،بگذار غریبانه تو را ببینیم و ناشناخته های سنگ قبر ،برای ما نامفهوم باشد ،،،

شهرم ،آرامش ساحلت را گرفته ایم و چشمان اشکباری که در پشت پنجره های بیمارستان نظاره گر آرامش تو هستند تا دوباره بتوانند در عمق وجودت غوطه ورگردند ،،،

شهرم بزار نقابت باشد تا دوباره در جشن تولد فرزندانمان شمع امید و عشق را فوت کنیم و از هم گریزان نباشیم،،،

شهرمن ، بزار نقاب در صورتت باشد تا یکبار دیگر قدرتو رو بدانیم و اینهمه از شلوغی ات گله مند نباشیم ..

سکوتت اشک آور است…

به امید روزهایی که تخت بیمارستان خالی از بیمار و شهر دوباره خندان باشد..

 

به قلم : مجتبی (مهدی) محمدی

کارشناس ارتباطات و رسانه

  • نویسنده : مجتبی محمدی