یاسر رضایی در تاریخ ۱۳۷۱/۰۸/۱۶ در شهرستان محمودآباد متولد شد؛ پدر و مادرش با این که اصالتا آملی هستند اما به خاطر شغل شریف پدرش که آتش نشانی دلیر بود سال ها ساکن محمودآباد بودند و فرزندشان نیز در این شهر متولد شد و رشد کرد.
دوران تحصیلی ابتدایی اش را در محمودآباد و مقطع راهنمایی را در مدرسه ی نمونه ی آمل سپری کرد، و پس از آن برای تحصیل در مقطع دبیرستان مجددا به محمودآباد بازگشت.
به گفته ی خودش در تمام مدتی که مدرسه می رفت از درس ادبیات خوشش نمی آمد و همیشه در زنگ های ادبیات استرس عجیبی به او دست می داد و منتظر بود تا هرچه زودتر کلاس تمام شود؛ اما در عین حال عاشق موسیقی بود و چیزی که موقع شنیدن موسیقی بیشتر از همه به آن توجه می کرد متن موزیک یا شعرش بود؛ این علاقه به موسیقی به علاوه ی تخیل قوی ای که داشت باعث می شد تا گاهی در اوقات بیکاری اش دست به قلم بشود و چیزهایی برای دل خودش بنویسد؛ با این که بیشتر این نوشته ها حکم سرگرمی و چالش را برای او داشت اما باعث شد در همان ایام در چند مسابقه ی شعری در مدرسه اول شود و مورد تشویق دبیران و دوستانش قرار بگیرد.
این روند ادامه داشت تا زمانی که مکان مدرسه ای که یاسر در مقطع پیش دانشگاهی مشغول تحصیل در آن بود تغییر کرد و به جایی در همسایگی کتابخانه ی عمومی محمودآباد منتقل شد؛ آن جا بود که او در میان رفت و آمدهایش به مدرسه متوجه وجود انجمن شعری در کتابخانه ی عمومی می شود و برای اولین بار در دی ماه ۱۳۸۹ تصمیم می گیرد تا سری به این انجمن بزند و نوشته های پراکنده هاش را برای افرادی از قبیله ی شعر بخواند.
ورود به انجمن شعر و ادب “صبا” که زیر نظر استاد “عقیل زروک” اداره می شد، آموزش های پایه و بنیادی، معاشرت با دوستان شاعر، نقد و بررسی های درست و اصولی در کلاس های انجمن موجب شد که شعر و شاعری چهره ی جدی تری برای یاسر پیدا کند و بیشتر به نوشتن علاقه مند شود و با امتحان قالب های مختلف شعری سعی کند تا مسیر خودش را بشناسد؛ که همین طور هم شد و پس از گذشت زمان زیاد و با توجه به بازخوردهایی که در انجمن از دوستان و اساتید می دید متوجه شد که در “شعر سپید” موفق تر عمل می کند، پس خیلی جدی باقی راه شاعرانه اش را مشغول آزمون و خطا در این قالب شد که نتیجه ش سرودن اشعاری زیبا و درخشان بود.
بعد از تمام این ها، یاسر رضایی که زمانی از ادبیات بدش می آمد، حالا شعر جزئی از زندگی او شده بود، به طوری که رسم شعرخوانی را در پایان کلاس های ادبیاتش در دانشگاه به راه انداخته بود، در همایش های شعری دانشگاه شرکت می کرد و اول می شد، و شعرهایش همیشه تعجب و تحسین اساتیدش را چه در دانشگاه چه در انجمن شعر بر می انگیخت.
اکنون که سال ها از آن ایام می گذرد، با این که مرد شدن و نان آور بودن و دغدغه های زندگی فرصت کمتری برای پرداختن به خواسته های دل می گذارد، اما همچنان شعر برای او عزیز و محترم است و سعی می کند حتی شده ناپیوسته و دیر به دیر، گاهی سری به محفل های شعری بزند و حالی از شاعر با احساس درونش بپرسد….
آرزوی سلامت و سعادت داریم برای این شاعر جوان شهرمان.
از بالا که نگاه می کنیم
همه چیز در نگاهمان کوچک می شود
بعضی چیزها راهم خوب می فهمیم
همین که زمین گرده
همین که با دعوای کوه ها
دریا را بی گناه تکه تکه کرده اند
ما همه کنارهم هستیم
اما…
خورشید که از بالا مارا نگاه میکند
دلش
ب حال تنهایی ما می سوزد!
***
هر سپیدی
در روز معلوم نمیشود
مثل نور ستاره ها در آسمان
تو نیستی
و این شب ها
موهای سپیدم را ب رخم می کشد !
***
خورشید
دلش گرفت و هوا ابری شد
ما که نه خورشید نه ابرش را داریم
چرا می باریم؟!
***
لباس عزا
لباس عروسی
جوراب زمستانی
کلاهی بهاری
در دلش دنیایی دارد
این جا لباسی!
- نویسنده : آذین آزادی
- منبع خبر : محمودآباد آنلاین